حذر کردن. پرهیز کردن. اجتناب کردن: بر این موجبات بر مداومت اقداح توفر می نمود و از قداح مدام توقی نمی کرد. (جهانگشای جوینی). رجوع به توقی و توقی جستن شود
حذر کردن. پرهیز کردن. اجتناب کردن: بر این موجبات بر مداومت اقداح توفر می نمود و از قداح مدام توقی نمی کرد. (جهانگشای جوینی). رجوع به توقی و توقی جستن شود
خواهش کردن. خواستن. تمنی کردن. درخواست کردن: اگر مثلاً در ملک، مشارکت توقع کنی مبذول است. (کلیله و دمنه). از حسن قیام به قضای حقوق انعام و اکرام که درباره او فرموده بودتوقع کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341). در وصل ازو توقع مکتوب می کنم با طاقتی مرا به دیار دگر کشید. صائب (از آنندراج). رجوع به توقع و توقع داشتن شود
خواهش کردن. خواستن. تمنی کردن. درخواست کردن: اگر مثلاً در ملک، مشارکت توقع کنی مبذول است. (کلیله و دمنه). از حسن قیام به قضای حقوق انعام و اکرام که درباره او فرموده بودتوقع کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341). در وصل ازو توقع مکتوب می کنم با طاقتی مرا به دیار دگر کشید. صائب (از آنندراج). رجوع به توقع و توقع داشتن شود
توقف نمودن. ایستادن و ایست کردن و فنودن و تردید کردن. (ناظم الاطباء). درنگ کردن. صبر و تحمل کردن. تأخیر و درنگی کردن: من به خلیفتی این کار را پیش گرفتم که اگر توقف کردمی... بودی که نپرداختندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 193). خواجه گفت: این چه سودا است و خیالی باطل هم اکنون از دل شما بردارد و توقف کنید چندانکه من فارغ شوم و شمایان را بخوانند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 225). زن حجام... دیری توقف کرد. (کلیله و دمنه). اگر توقفی کنی برفور بازگردم. (کلیله و دمنه). او (خرگوش) ساعتی توقف کرد. (کلیله و دمنه). آن جایگاه توقف کرد و به مجدالدوله نوشت و مدد خواست. (ترجمه تاریخ یمینی). یاران نهایت عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند. صاحب دعوت گفت: ای یار زمانی توقف کن که پرستارانم کوفتۀ بریان همی سازند. (گلستان). توقف کنید ای جوانان چست که در کاروانندپیران سست. سعدی (بوستان). بند بر پای، توقف چه کند گر نکند شرط عشقست بلا دیدن و پای افشردن. سعدی. جای شادی از محبت دانم اندر دل نماند از چه رو روزی توقف در جوار ما نکرد. والۀ هروی (از آنندراج)
توقف نمودن. ایستادن و ایست کردن و فنودن و تردید کردن. (ناظم الاطباء). درنگ کردن. صبر و تحمل کردن. تأخیر و درنگی کردن: من به خلیفتی این کار را پیش گرفتم که اگر توقف کردمی... بودی که نپرداختندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 193). خواجه گفت: این چه سودا است و خیالی باطل هم اکنون از دل شما بردارد و توقف کنید چندانکه من فارغ شوم و شمایان را بخوانند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 225). زن حجام... دیری توقف کرد. (کلیله و دمنه). اگر توقفی کنی برفور بازگردم. (کلیله و دمنه). او (خرگوش) ساعتی توقف کرد. (کلیله و دمنه). آن جایگاه توقف کرد و به مجدالدوله نوشت و مدد خواست. (ترجمه تاریخ یمینی). یاران نهایت عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند. صاحب دعوت گفت: ای یار زمانی توقف کن که پرستارانم کوفتۀ بریان همی سازند. (گلستان). توقف کنید ای جوانان چست که در کاروانندپیران سست. سعدی (بوستان). بند بر پای، توقف چه کند گر نکند شرط عشقست بلا دیدن و پای افشردن. سعدی. جای شادی از محبت دانم اندر دل نماند از چه رو روزی توقف در جوار ما نکرد. والۀ هروی (از آنندراج)
دوستی کردن. روی آوردن. خلاف تبری کردن: پس از رسول تولی مکن به هیچ کسی مگر به آل رسول مطهر اخیار. ناصرخسرو. کیسانیان از باقی شیعه جدا شدند و به محمد حنفیه تولی کردند. (جهانگشای جوینی). مولی کسانی اند که ما را دوست دارند و به ما تولی کرده اند و علج کسانی اند که از ما تبرا کرده اند. (تاریخ قم ص 207). رجوع به تولی شود
دوستی کردن. روی آوردن. خلاف تبری کردن: پس از رسول تولی مکن به هیچ کسی مگر به آل رسول مطهر اخیار. ناصرخسرو. کیسانیان از باقی شیعه جدا شدند و به محمد حنفیه تولی کردند. (جهانگشای جوینی). مولی کسانی اند که ما را دوست دارند و به ما تولی کرده اند و علج کسانی اند که از ما تبرا کرده اند. (تاریخ قم ص 207). رجوع به تولی شود
بدرجات عالی رسیدن و سرافراز گردیدن. بلند و بزرگ شدن: فلک سرسبزت ار سازد، مرید بید مجنون شو که هرچند او ترقی می کند سر بر زمین دارد. محمودبیک فدائی (از آنندراج)
بدرجات عالی رسیدن و سرافراز گردیدن. بلند و بزرگ شدن: فلک سرسبزت ار سازد، مرید بید مجنون شو که هرچند او ترقی می کند سر بر زمین دارد. محمودبیک فدائی (از آنندراج)